اونی که میتونه، انجامش میده و اونی که نمیتونه، درس میده!

اونی که میتونه، انجامش میده و اونی که نمیتونه، تدریسش میکنه!

خب بعد از تقریبا سه سال دارم یک چیزی اینجا مینویسم. البته توی مدت حداقل بیست باری شروع به نوشتن کردم اما خب هیچ کدومشون به مرحله تولد نرسیدن و بریم ببینیم این یکی بالاخره تموم میشه یا نه 😉 حالا شما که غریبه نیستین اما دلیل اصلیش این بود که خیلی حسش نبود! بیشتر توی این فاز بودم که خب که چی؟ سرت رو هم که هر وری میچرخونی داره از در و دیوار محتوای رنگ و وارنگ میریزه؛ متنی، صوتی، تصویری و … حالا این وسط منم یک چیزی بنویسم و به اصطلاح نویز (چی بگیم توی فارسی؟) محیط رو بیشتر کنم، که چی؟

اما خب تا دلتون بخواد این وسط، فیلم و سریال دیدم و البته به شکل جدی و با استفاده از تمامی روش‌های ممکن به میزان بسیار کافی وقت تلف کردم 😀 الانم که شروع کردم به نوشتن، بیشتر فازم این بود که بعد از مدتها بشینم و یک کاری که همیشه دوست داشتم و ازش انرژی میگرفتم و فکر میکردم میتونه یک فعالیت مفید به حساب بیاد رو انجام بدم.

از بین بیشمار سریالی که دیدم، دوتاشون این اواخر باعث شدن که شروع کنم به نوشتن این مطلب و البته اسمهاشون هم One Day و Loudermilk هست. اولی یک فیلم هم داره که مال ۱۰-۱۵ سال پیش هست و اونرو ندیدم. حالا طبیعتا نمیخوام سریالها رو توضیح بدم اما خلاصه اولی اینه که یک دختر و پسری توی جشن آخر سال کالج با هم برخورد میکنن و هر کدوم از قسمتهای این سریال عملا ماجرای فقط یکروز، اما توی گذر سال‌ها رابطه اینهاست، که خب فراز و فرودهای زیادی هم داره؛ دومی هم حول و حوش زندگی و ماجرای یکنفر میچرخه و این «Loudermilk» در اصل فامیلی طرف هستش! طرف توی جوونیش یک منتقد شناخته شده حوزه موسیقی بوده و بعدش درگیر اعتیاد به الکل میشه و الان هم ترک کرده و یک گروه AA رو میگردونه.

توی هر دوتای این سریالها یک جمله‌هایی گفته شد که فکرم رو خیلی به خودشون مشغول کرد و اولیش این عنوانی بود که برای همین نوشته دیدین. توی اون اولی، دکستر (Dexter) یکجایی که اِما (Emma) خیلی داشت آه و ناله میکرد -و برای زندگی و شرایطش هم غر میزد و البته توی اون دوران معلم مدرسه هم شده بود- مثلا برای اینکه بخواد یک تلنگری بهش بزنه اون جمله رو گفت؛ اینکه «کسی که میتونه، انجامش میده و کسی هم که نمیتونه، درس میده» طبیعتا میتونید عکس‌العمل اِما رو هم حدس بزنید، که خب موضوع صحبت الان نیست 😀

البته اینم بگم که این جمله یک پشتوانه‌ای هم داره و در اصل به جرج برنارد شاو نسبت داده میشه و انگلیسیش هم اینه: Those who can, do; Those who can’t, teach! چرایی و موضوع اصلی پشت این جمله هم خیلی مهم نیست و احتمالا اونهایی که نزدیکتر هستن میتونن حدس بزنن که چرا برام بامزه بوده و برای اونهایی هم که نمیتونن حدس بزنن بگم که خب چون بخش عمده‌ای از فعالیت حرفه‌ای من توی بیست سال گذشته، آموزش و تدریس، حالا توی حوزه‌های مختلف بوده 😛 حالا درسته که سریالش همچین یکمقداری فاز تینیجری، رمانتیکی داشت اما خب شنیدن این جمله اون وسط برام یکمقداری حالت تلنگر داشت. مسئله‌ام بیشتر اینه که علیرغم اینکه از شرایطم راضی هستم و از زندگی هم لذت میبرم، اما خب توی ذهنم یکمقداری شرایط اِما رو دارم و هی دارم با خودم غرغر میکنم که انگار باید انتظار بیشتری داشته باشم و شرایط باید متفاوت باشه. همیشه هم که کلی ایده و موضوع مختلف توی ذهنم بوده که فکر میکردم باید روشون کار کنم و وقت بزارم اما خب همیشه در حد همون توی ذهن بودن باقی موندن 🙁 احساس میکنم که این سندروم‌های بیست و سی و چهل و … سالگی بالاخره دارن اثر میکنن 😉

حالا تلنگر سریال دومی بامزه‌تر بود و این بود که یکجایی یک دختربچه‌ای از این سَم (Sam)، همین نقش اصلی سریال، میپرسه که شغلت چی بوده و اونم میگه «منتقد» و خب اونم میپرسه که منتقد چیه و آخرش به اینجا ختم میشه که میگه، یعنی واقعا یک شغلی هست که بهت پول میدن تا تو راجع به یک چیزی نظر بدی و مثلا بگی خوشم اومد یا نیومد؟ خب که چی؟! فضا اینجوری بود که خب اگه تو میگی مثلا این گروه کارش خوب نیست، خب مگه خودت میتونی بهترش رو اجرا کنی؟ تو که خودت هیچ کاری نکردی و حالا نشستی و داری یکی دیگه رو که حداقل یک کاری انجام داده رو قضاوت میکنی و راجع بهش نظر میدی!! عجبا!

به نظرم این موضوع دومی که از تخصص‌های اصلی جامعه ایرانی هستش، همه‌امون مادرزاد منتقد متولد میشیم و راجع به ریز و درشت کارهای همه باید اظهار نظر کنیم. در صورتیکه احتمالا خودمون توی کارهای اولیه زندگی شخصی و حرفه‌ایمون گیر کردیم و دست و پا میزنیم. البته خدا وکیلی خیلی سال هست که این یکی رو به شکل جدی ترک کردم و با جدیت ضرب المثل «اگه بیل‌‍زنی، باغچه خودت رو بیل بزن» رو سرلوحه کارم قرار دادم. اما خب یادآوریش به نظرم لازم بود.

خلاصه که اینجوریا! فعلا با صداهای توی ذهنم درگیرم و احتمالا تا بالاخره خودم رو درگیر یک کار جدیدی نکنم، سکوت برقرار نشه! البته احتمالا یکی از اولین چیزهایی که سعی کنم بهش پایبند باشم نوشتن بیشتر اینجاست. ببینیم چی میشه دیگه! یکدفعه دیدین که شروع کردم از این ویدیوهایی که ما فلان جا زندگی میکنیم و اینجا فلان است، درست کردم 😀

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.