آیا صرفا با تکرار، میشه استاد شد؟

استاد

یک جمله‌ای هست با چند تا روایت که شاید شما هم حداقل یکیشون رو شنیده باشید. “با تکرار استاد میشی!” “با تمرین استاد میشی!” “تمرینه که استاد میسازه” و … خب موضوع اینه که خیلی اعتقادی به این عبارتهای تمرین و تکرار خالی ندارم و به نظرم آخرش لزوما کسی با تمرین و تکرار خالی استاد نمیشه!

اصل ماجرا اینه که به نظرم یکسری الزامات دیگه‌ای هم باید در کنار این مولفه تکرار بیاد که در اغلب موارد خبری ازش نیست. یکی از مثالهای خیلی ساده که همیشه و همیشه روی مُخم بوده و میتونم براتون بزنم این لهجه و گویش انگلیسی مهمانداران هواپیماست وقتیکه دارن اون توضیحات اول پرواز رو میخونن و آموزش نکات ایمنی رو میدن 🙁

خدای نکرده قصد توهین ندارم اما واقعا چرا اینا یکی از یکی داغون تر هستن؟؟ تصور کنید که طرف یک متن یکی دو پاراگرافی رو حداقلِ حداقل هفته‌ای ۷-۸ مرتبه میخونه (فرض کردم ۳-۴ تا سفر رفت و برگشت) حالا فرض کنیم فقط ۲-۳ سال سابقه کار داشته باشه که قطعا بیشتر از این حرفهاست چون همون اول که میکروفون نمیدن دستش برای خوندن اینها؛ پس یعنی بین ۳۰۰ تا ۷۰۰ بار این متن رو یا خودش خونده یا یکی بغل دستش خونده و این شنیده! الان واقعا تکرار بیشتر از این؟؟ نمیگم طرف باید توی این مدت و با همین یکی دو پاراگراف، انگلیسی تبدیل به زبان مادریش میشده اما خب دیگه این یکی دو پاراگراف رو که باید بتونه درست بخونه! اینکه فقط صداش رو تو دماغی کنه و آخر کلمه‌ها رو نگه میشه لهجه خارجی؟

به نظر من در کنار موضوع تکرار، وجود اصل انگیزه و دغدغه برای استاد شدن از خود تکرار بسیار بسیار بیشتره؛ من خودم اگر یک مهماندار بودم و فرض کنیم خیلی سواد انگلیسی درست و حسابی نداشتم (که برام کلا عجیبه چرا یک مهماندار نباید مهارت انگلیسی جزو الزاماتش باشه!) و با فرض مجدد اینکه سفرهام هم همگی داخلی بودن و کل نیاز من به انگلیسی خوندن همون ۲ تا پاراگراف اول و آخر سفر بود؛ حتما بعد از اولین روزی که مشخص میشد قراره این متن رو من بخونم میرفتم جلوی در یک کلاس زبان و به یکی از معلمهای با سابقه و معروفش میگفتم که این متن رو برام بخونه تا من ضبط کنم و از اون لحظه شروع میکردم به حفظ کردن خود متن و نوع تلفظ و گویش متن توسط اون مدرس تا بتونم به بهترین شکل همین کار در اصل ساده رو انجام بدم. چرا؟ خب برای اینکه همه کارها و مسئولیتها برام مهم هستن و دوست دارم که به بهترین شکل انجامشون بودم. اینجوریه که دغدغه استاد شدن حتی توی کوچیکترین کارها رو دارم!

پس چرا یک همچین چیزی رو توی مهماندارها و یا Nتا قشر دیگه نمیبینیم؟ خیلی ساده است! ضرورتی وجود نداره 🙂 سیستم که از طرف نمیخواد، خود طرف هم که خسته است و حسی برای ایده‌ال گرایی نداره! اینکه میگم ایده‌ال گرایی برای این هست که وقتی شما بیشتر از توقعی که ازت میره (همون که خب اصلا توقع خاصی نمیره!!) بخوای روی کیفیت یک چیزی مثل همین موضوع ساده وقت بزاری دیگه به ایده‌ال گرایی متهم میشی 🙁

اینایی که نوشتم بیشتر با محوریت اون کلمه تکرار بود اما با محوریت کلمه تمرین هم خیلی شرایط فرقی نمیکنه؛ چون برای اغلب افراد تمرین با تکرار خیلی مرز مشخص و تفکیک شده ای نداره! طرف خیلی بخواد هنر کنه میاد و همون تلفظها و گویشهای اشتباهش رو بیشتر و بیشتر تمرین میکنه که مثلا سریعتر بخونه! اینکه شما حجم بیشتری از کلمات رو توی مثلا یکی دو دقیقه اشتباه تلفظ کنی تا تعداد کمتری رو، از شما استاد نمیسازه دوست عزیز 🙂

تمرین در شرایطی از شما استاد میسازه که در اصل یک نقطه هدف درستی رو تعیین کردی و حالا داری با تمرین و اندازه گیری مستمر سعی میکنی که به اون هدفِ درست، نزدیکتر بشی و آخر سر هم بهش برسی؛ صرف اینکه داری یک کاری رو تکرار میکنی اسمش تمرین نیست چون عملا معلوم نیست قراره کجا بری و در نتیجه پیشرفت خاصی هم نمیکنی.

غر زدم؟ این آخرش حس کردم بیشتر دارم غر میزنم تا بررسی موضوع! اما خب دیگه به هر حال اینجوری شد.شما همین یک پاراگراف آخری رو لحاظ کنید 😀

داشتم یک نگاهی به نوشته های این چند وقت مینداختم و دیدم که با توجه به مشغله کاری زیاد توی سال جدید تقریبا نوشته ها به ماهی یک دونه ختم شده اما میخوام سعی کنم که برای نوشتن اینجا بیشتر وقت بزارم و نوشته‌های نصفه و نیمه ام رو کامل کنم و بزارم روی سایت 🙂 امیدوارم که بشه!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.